کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه سن داره

یکی یک دونه مامان و بابا

بدون عنوان

این پست چند تا از عکسهای کوروشه که امروز داشتم می دیدم این عکس مسجد جامع خرمشهره در سفر تعطیلات نوروز چرخ و فلکهای قدیمی یادش بخیر. چقدر دوست داشتم خودم هم یکباردیگه سوار می شدم. برای کوروش خیلی تازگی داشت و خیلی خوشش اومده بود... مرغهای پسر همسایه. چند روزی که خونه مادر جون بودیم خوب تورو سرگرم کردند. البته ازدست تو ذله شدن بیچاره ها ... روزی که با مامان جون اومدیم پارک. لباسهای خوشگل رو مامان جون برات خریده بود.   ...
11 تير 1393

28ماهگی

امروز پسرگلم28 ماهه شد. روز جمعه 6 تیرماه . دوست دارم چند تا از حرفهای جدیدی که این روزها زدی رو بگم همین دیشب بود که از خرید برمیگشتیم و مثل همیشه توی آسانسور و راهرو موندی و خونه نیومدی بعد که در  بسته شد شروع کردی به در زدن  : باز کن کوروش بیاتانی ام ... باز کن... هر وقت توی پارک یا ماشین هستیم و قراره برگردیم می گی نه .. خونه بده ... چندتا شعر جدید یاد گرفتی که اول هر کدوم از اونها رو می خونی... اردک تک تک .... بارون بارون .. دون دون دون دون .... پیش پیش پیشنهاد دارم ... در قندون لب خندون .... علی علی.... یا وقتی بازی می کنی با خودت حرف می زنی ، تولی این یه کیکه ... نهههههه شبکه های تلویزیون...
7 تير 1393

بدون عنوان

طبق قرار هر هفته دوشنبه ها که بابا و دوستانمون میریم ولنجک این هفته دوشنبه (5 خرداد) در حالی که آماده شده بودیم تصمیم گرفتیم بریم مسافرت خونه مامان جون و باباجون. یکساعت قبل از حرکت تصمیم گرفتیم  و من سریع چمدان خودم و کوروش رو آماده کردم و ساعت 3 حرکت کردیم. وبه مامان جون خبر دادیم که شب میرسیم پیشتون. روز سه شنبه مبعث بود و تعطیلی. شب ساعت 10 رسیدیم . بخاطر تولد بابابزرگ و اومدن خاله عاطفه و نرگس از اهواز قرار شد که تا هفته آینده با کوروش بمونیم. 12 خرداد تولد بابابزرگ بود . شبی که همه رسیدن جشن گرفتیم.و چند روز بعد هم جشن تولد کیارش بود که مامان بزرگ قول داده بود خونه خودش یک جشن ساده برای کیارش بگیره . بعد از تولدکیارش شب ...
27 خرداد 1393

سفر مشهد 1 خرداد 93

این تصویر کودکیه که 2.5 نیمه شب خوابیده و 4.5 بیدار شده و الان هم در حال دویدن و بازیگوشیه زیارت امام رضا نقاشی صورت کودک که درهتل بود و اصلا کوروش نگذاشت که صورتش رو نقاشی کنم !!! شاید داره فکر میکنه که دیگه مرد شده باغ وکیل آباد مشهد این پسر که با مقبره نادر شاه هم کار داره خوشحال در راه برگشت فرودگاه مشهد   ...
23 خرداد 1393

سفر در روز پدر

امسال روز پدر تصمیم گرفتیم بابایی رو ببریم مسافرت تا حسابی به باباجون خوش بگذره             سه شنبه صبح زود با بیدار باش همسری بیدار شدیم و حرکت به سمت دشت لار رفتیم . توی راه با این حال که کوروش صبح زود بیدار شده بود ولی چهارچشمی جاده رو نگاه میکرد و همه حواسش به  ماشین ها بود و چون عاشق تونلهای جاده شماله. با ورود به هر تونل میگفت شب شد ... روز شد. ....  ...
29 ارديبهشت 1393

یادگاری هایی که کوروش از دوستان داره

عروسک های بافتنی که مامان بزرگ درست کرده و خیلی خوب کوروش رو سرگرم میکنن کتاب و سی دی هایی که بابابزرگ تهیه کرده کوروش عاشق این سی دی حسنیه هدیه های خاله عاطفه  کتابهایی که با کوروش هفته پیش خریدیم. نمایشگاه کتاب سازمان  این اسباب بازی ها رو علیرضا هدیه داده.  این توپ رو خاله سحر گرفته داخل آب می چرخه   این کاردستی رو ماهد دوست کوروش توی مهد کودک درست کرده یه روز که برای بازی خونه ما  اومده بود این کاردستی رو برای کوروش اورد ...
28 ارديبهشت 1393

این روزها هوا خوبه و بیشتر باهم پارک میریم. وقتی سرسره ها رو میبینی  دیگه ول کن نیستی ! با سرسره های کوچیک هم که اصلا بازی نمی کنی   عاشق عکاسی هستی و وقتی عکس میگیری خودت می خوای نگاه کنی .... ببییییم ببیییینم  !!   ...
21 ارديبهشت 1393

اولین مدرک عکس دار کوروش

چند روز پیش بابا زنگ زد و عکس 3*4 برای تمدید اعتبار دفترچه بیمه کوروش خواست .  دوسال کوروش تمام شده بود و باید دفترچه عکس دار میشد. من هم که صبح زود  رفته بودم ورزش خیلی خسته بودم و فرصت استراحت نداشتم. ولی تا عصر بابا چند بار تماس گرفت و خواست که حتما امروز عکس آماده بشه. ما هم سریع رفتیم عکاسی. قبل از رفتن خودت تی شرتی که علی عید برات خریده بود پوشیدی و من نتونستم لباست رو عوض کنم. توی عکاسی از عکاس خجالت کشیدی و تونستم پیرهن تنت کنم. و چون لباس آبی زیر اون معلوم بود دکمه اولش رو ببندم تا مرتب بشی. فلش ها که خاموش روشن میشد تو هیجان زده می شدی و میگفتی خاموش شد... روشن شد... و ...
21 ارديبهشت 1393