کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 4 روز سن داره

یکی یک دونه مامان و بابا

قلعه رودخان

این عکس ها مربوط به اوایل زمستونه وقتی هوا خیلی سرد نشده بود. روستای دیدنی و پارک جنگلی رودخان. ارتفاع این قلعه بالا بود و تا رسیدن به قلعه تو بغل بابا جون بودی با دیدن این عکس ها جا خوردم . کوروش عزیزم  چقدر توی این مدت کوتاه بزرگتر شدی می بوسمت عزیز دلم بیشتر عکسهایی که داری درحال خوردن انار هستی این قلعه زیبا و تاریخی مربوط به دوره ساسانیه و 20 کیلومتری فومن در استان گیلان قرار گرفته . ...
18 بهمن 1392

برف

برف آمد شبانه روی پشت بام خانه برف اومده رو گل ها رو حوض و باغچه ما زمین سفید هوا سرد ببین که برف چه ها  کرد رو جاده ها نشسته رو مسجد و گل دسته برف قاصد بهاره زمستون ها می باره سلام سلام سپیدی دیشب از راه رسیدی شاعر: پروین دولت آبادی ...
13 بهمن 1392

بدون عنوان

دیشب خونه  عمو احمد از دوستان بابا دعوت بودیم. توی راه خوابیدی و وقتی که رسیدیم من بیدارت کردم. این هدیه خوشگل رو عمو احمد برای تو خریده. با دیدن این همه ماشین  ذوق زده شدی و دست  پای خودت رو گم کرده بودی...   اونقدر به تو خوش گذشت که موقع برگشتن راضی نمی شدی همراه ما بیایی  و رفتی توی آشپزخونه قایم شدی.     این تی شرت خوشگل رو هم صبا جون به کوروش هدیه داده   ...
9 بهمن 1392

کوهپیمایی ولنجک

بالاخره بعد از چند هفته که هوا خیلی آلوده بود و ما کوه رفتن رو تعطیل کرده بودیم امروز هوا بارانی بود و تقریباً تمیز . من هم سریع کوله پشتی کوروش رو برداشتم و با بابایی رفتیم ولنجک. باد سردی می اومد و کوروش تا از ماشین پیاده شد شروع کرد صدای باد دراوردن. و دستهاشو گرم کردن  این ژست های تو موقع عکس گرفتن منو کشته مامان جووووون این هم به زبان کوروش هاپوو... نمایی از شهر تهران در یک روز بارانی امیدوارم این بارندگی ها ادامه داشته باشه بعد  از اون سرما هم خونه که رسیدیم بستنی خواستی   ...
8 بهمن 1392

بیست و سه ماهگی کوروش

امروز 6 بهمن پسر گلم بیست و سه ماهه شد.  امروز خاله نگار رو بعد از چند روزی که از اراک اومده بود پیشمون ، رسوندیم آرژانتین. چند روز دیگه کلاسهای دانشگاهش شروع می شه و باید می رفت.  رسیدیم خونه  تازه از خواب بیدار شدی وقتی دید نگار نیست گفت: نای نای رفت. الان هم که این پست رو می نویسم کمی کمک من تایپ کردی و بعد هم رفتی جلوی تلویزیون و داری با شعر کودک تو هم می خونی.. آآآآ....یایایایا...... یووبابابا..... هااااا....هااااا   ر خدایا بخاطر این لحظه های شیرین با هم بودن شکر  ...
6 بهمن 1392

3 بهمن

کیک تولد دختر عمه پروین و این پسر گل من که این قدر مرتب نشسته و کیک می خوره جدیدا حواست به دوربین عکاسی هست و سریع جلوی دوربین یک ژست باحال می گیری ...
5 بهمن 1392