در راه مهد کودک
تقریبا دو هفته از شروع مهد کودک کوروش گذشته ولی هنوز صبحها وقتی می خواهم ترکش کنم ناراحته و گریه می کنه . موقع خداحافظی هم از مهد کودک دل نمی کنه که همراه من بیاد!! اگر از کوروش بپرسم امروز گریه کردی خودش می گه من بد بودم گریه کردم روزی هم که گریه نکرده می گه من خوب بودم برگشتنی توی مسیر حسابی شاد و شنگوله و هر روز باید یک دونه نون لواش هم بخره بعدش هم می گه بریم دیر شد! ! اولین هدیه ای که از خاله شادی گرفته ، بخاطر اینکه روز دوم خیلی کممممممممممم گریه کرد ...
نویسنده :
آزاده
21:39
روانشناسی کودک
اشتهای کودک در زمانهای مختلف متفاوت است و تحت تأثیر عوامل زیادی مانند رشد کودک قرار میگیرد.بنابراین در کودکانی که درسال اول اشتهای خوبی داشته انددر سال دوم به نظر می رسد که کودک اشتهای قبل را ندارد.این کمی اشتها بعلت کم شدن سرعت رشد نسبت به سال قبل است. گرچه ممکن است در بین کودکان از نظر نوع و میزان دریافت مواد غذایی اختلاف زیادی وجود داشته باشدوگاهی اوقات از یک وعده تا وعده دیگر ویا از یک روز به روز دیگر فرق کند.تحقیقات نشان داده که اکثرکودکان و حتی آنان که مقدار مواد غذایی متغیری دریافت می کنندانرژی و مواد مغذی مورد نیاز خود را از یک غذای متعادل به دست می آورند. سایر عوامل مثل رفتار خانواده درزمینه دوست داشتن و یا دوس...
نویسنده :
آزاده
14:13
مجسمه های جدید پارک
دوشنبه قبل از رفتن پیش بابا رفتیم پارک. این مجسمه ها جدید نصب شده بود و کوروش خیلی خوشش اومده بود. ...
نویسنده :
آزاده
20:18
تولد بردیا
دوشنبه 16 تیر تولد بردیا بود . یه جشن ایستگاه چشمه توی توچال گرفتند. به کوروش خوش گذشت و از کنار کیک تکون نخورد. ...
نویسنده :
آزاده
14:18
مهد کودک
با این حال که همیشه فکر می کردم بعد از اتمام سه سالگی کوروش رو مهد کودک ببرم ولی چند وقتیه به خاطر برنامه هایی که داشتم برای ثبت نام کلاسهای خودم تصمیم گرفتم زودتر اقدام کنم. کوروش هم خیلی مشتاق به پیدا کردن همبازیه . روز اول قلبم میزد که با چه مربیانی سروکار دارم ؟ برخوردشان بابچه ها چطوره؟ کوروش توی مهد روزهای اول با بچه ها ارتباط برقرار نکرد برعکس محیط های دیگه که به هر نحوی شده با بچه ها دوست می شه. تنها دلیلش هم این بود که من کنارش نبودم. از مربیش خاله شادی خوشش اومده بود. خیلی مهربان و ناز بود. از 20 تیر همراه هم به طور جدی رفتیم مهد کودک . من که بیرون منتظر موندم. روزهای اول چند ساعت بیشتر نموندیم. و به سفارش مدیری...
نویسنده :
آزاده
13:11
کوروش و ماهد
دیشب ماهد مهمون ما بود. تا ساعت 1 بازی کردید. و بعد از رفتن ماهد تا ساعت 2.5 بیدار موندی . با بچه ها خیلی زود دوست میشی. و همه جا دنبال دوست شدن با بچه ها هستی. راهش رو هم بلدی. چند روز پیش توی پارک به یک دختر کوچولو رسیدی و به دستش اشاره کردی و پرسیدی این چیه ؟ یا دستشون رو می گیری می بری سوار اسباب بازی می کنی. و یا می پرسی خوبی؟ توی سر سره بازی هم دست همه رو میگیری و می فرستی پایین .(البته بعضی وقتها هم حوصله نداری و می گی مال منه ... منه .... منه در مقابل اینهمه مهربانی هات آستانه ی ناراحتیت خیلی پایینه و خیلی زود ناراحت میشی و عکس العمل نشون میدی. مخصوصا از دست مامان و بابا...
نویسنده :
آزاده
15:46
بدون عنوان
این پست چند تا از عکسهای کوروشه که امروز داشتم می دیدم این عکس مسجد جامع خرمشهره در سفر تعطیلات نوروز چرخ و فلکهای قدیمی یادش بخیر. چقدر دوست داشتم خودم هم یکباردیگه سوار می شدم. برای کوروش خیلی تازگی داشت و خیلی خوشش اومده بود... مرغهای پسر همسایه. چند روزی که خونه مادر جون بودیم خوب تورو سرگرم کردند. البته ازدست تو ذله شدن بیچاره ها ... روزی که با مامان جون اومدیم پارک. لباسهای خوشگل رو مامان جون برات خریده بود. ...
نویسنده :
آزاده
15:8
28ماهگی
امروز پسرگلم28 ماهه شد. روز جمعه 6 تیرماه . دوست دارم چند تا از حرفهای جدیدی که این روزها زدی رو بگم همین دیشب بود که از خرید برمیگشتیم و مثل همیشه توی آسانسور و راهرو موندی و خونه نیومدی بعد که در بسته شد شروع کردی به در زدن : باز کن کوروش بیاتانی ام ... باز کن... هر وقت توی پارک یا ماشین هستیم و قراره برگردیم می گی نه .. خونه بده ... چندتا شعر جدید یاد گرفتی که اول هر کدوم از اونها رو می خونی... اردک تک تک .... بارون بارون .. دون دون دون دون .... پیش پیش پیشنهاد دارم ... در قندون لب خندون .... علی علی.... یا وقتی بازی می کنی با خودت حرف می زنی ، تولی این یه کیکه ... نهههههه شبکه های تلویزیون...
نویسنده :
آزاده
6:23
بدون عنوان
طبق قرار هر هفته دوشنبه ها که بابا و دوستانمون میریم ولنجک این هفته دوشنبه (5 خرداد) در حالی که آماده شده بودیم تصمیم گرفتیم بریم مسافرت خونه مامان جون و باباجون. یکساعت قبل از حرکت تصمیم گرفتیم و من سریع چمدان خودم و کوروش رو آماده کردم و ساعت 3 حرکت کردیم. وبه مامان جون خبر دادیم که شب میرسیم پیشتون. روز سه شنبه مبعث بود و تعطیلی. شب ساعت 10 رسیدیم . بخاطر تولد بابابزرگ و اومدن خاله عاطفه و نرگس از اهواز قرار شد که تا هفته آینده با کوروش بمونیم. 12 خرداد تولد بابابزرگ بود . شبی که همه رسیدن جشن گرفتیم.و چند روز بعد هم جشن تولد کیارش بود که مامان بزرگ قول داده بود خونه خودش یک جشن ساده برای کیارش بگیره . بعد از تولدکیارش شب ...
نویسنده :
آزاده
13:35