کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

یکی یک دونه مامان و بابا

بیست و سه ماهگی کوروش

امروز 6 بهمن پسر گلم بیست و سه ماهه شد.  امروز خاله نگار رو بعد از چند روزی که از اراک اومده بود پیشمون ، رسوندیم آرژانتین. چند روز دیگه کلاسهای دانشگاهش شروع می شه و باید می رفت.  رسیدیم خونه  تازه از خواب بیدار شدی وقتی دید نگار نیست گفت: نای نای رفت. الان هم که این پست رو می نویسم کمی کمک من تایپ کردی و بعد هم رفتی جلوی تلویزیون و داری با شعر کودک تو هم می خونی.. آآآآ....یایایایا...... یووبابابا..... هااااا....هااااا   ر خدایا بخاطر این لحظه های شیرین با هم بودن شکر  ...
6 بهمن 1392

3 بهمن

کیک تولد دختر عمه پروین و این پسر گل من که این قدر مرتب نشسته و کیک می خوره جدیدا حواست به دوربین عکاسی هست و سریع جلوی دوربین یک ژست باحال می گیری ...
5 بهمن 1392

بدون عنوان

چند شب پیش صدای باد شدیدی توی کانال کولر می پیچید و تو هر دفعه جا می خوردی شروع کردی صدای باد را (هو...... هووو ....) تقلید می کردی تازگی ها یاد گرفتی اسباب بازی هات رو زیر پاهات پنهون می  کنی بعد به ما میگی کووووش هر نوشیدنی یا غذای داغی که میگیری اول فوت میکنی بعد میخوری کاری که ازت می خوام انجام بدی محکم میگی باشه هر وقت صدای دست زدن یا تشویق می شنوی تو هم سریع می آی و شروع می کنی به دست زدن عمو ، مووش، گوش ، مویه ( مو) ، بابا رفت، شیر، خِس ( خرس) ، هیش( هیس، وقتی می بینی کسی خوابیده) هَخ ( یخ)گل ( درخت وگل) وقتی هم توپ رو محکم شوت میکنی میگی گل. بادک ( بادکنک) باباجو( بابابزرگ) ممد( محمد)پت ( پرتقال ) که خیلی...
27 دی 1392

مسافرت ده روزه مامان و کوروش

سلام به گل پسر مامان از هفته پیش تعطیلات 10 دی رفتیم خونه مادرجون. تا هم مامان بزرگ وبابا بزرگ رو ببینیم و هم اینکه از این آلودگی هوای  تهران نجات پیدا کنیم. جمعه که برگشتیم متاسفانه تو همون شب تب کردی و دیشب کمی حالت بهتر شد. حالا هم کمی بهونه گیر شدی و صبح تا شب می خوای که توی بغل من باشی . امیدوارم که زودتر حالت خوب شه عزیزم . ...
24 دی 1392

پلور و آبعلی

صبح ساعت 9 جاده پلور به قله دماوند دمای هوا هم 10- درجه بود. این قدر سرد بودکه تو رو یک لحظه بیرون آوردیم و سریع برگردندیم ماشین غروب در راه برگشت ...
7 دی 1392

چشمه آب گرم لاریجان

عزیزم این هفته رفتیم لاریجان و توی اون سرما  چقدر آب گرم خوشت اومد ا ولش دوست نداشتی بپری توی وان ولی بعد از یک ساعت آب بازی دیگه بیرون نمی اومدی   ...
4 دی 1392

وقتی کوروش خوابش میاد ...

  صبح ها معمولا ساعت 10 بیدار می شی . عصر ها اگر بیدارت نکنم دو سه ساعتی می خوابی شبها هم ساعت 12 خوابی. ولی بعضی وقت ها غروب ها بد موقعی خوابت می بره و اون وقته که بیدار بشی دوست داری تا صبح بازی کنی. چند شب پیش هم هر کاری میتونستم کردم که نخوابی ولی غذا توی دهنت بود که خوابت برد... ...
4 دی 1392

سفر اصفهان و شب چله

سلام به پسر گلم که روز به روز شیطنت هاش و شیرین کاریهاش بیشتر میشه شما چرا زحمت می کشی مامان جون    البته این میز از دست آقا کوروش در امان نبود و تا شب که مهمان ها برسند  چند بار بهم ریخت و خالی شد و دوباره پر شد . دیروز هم که بجای نهار گز خوردی                هفته پیش تصمیم گرفتیم ببریمت اصفهان. این دومین سفرت به اصفهانه. هوا سرد بود و مثل تهران آلوده.5 شنبه که همه جا رفتیم و تو حسابی خوش گذروندی ولی من و بابایی رو حسابی خسته کردی. جمعه غروب هم برگشتیم خونه. ...
1 دی 1392

کوروش در کله پزی

  سولقان کوچکتر که بودی هر وقت صبحها می رفتیم تو خواب بودی ولی دیروز عصر  با بابایی رفتیم کله پزی. تو هم دوست داری. موقع رفتن  به زور بیرون اومدی   ...
27 آذر 1392