یک ماه با مادر بزرگ
18 شهریور بابا جون رفت سفر لهستان. من و کوروش هم همون شب با خاله عاطفه وکیارش رفتیم خونه خانم هوشیار مهمونی. روز بعد هم خونه خاله کبری . کوروش اینقدر سرگرم بود که خدا رو شکر سراغی از بابایی نگرفت . سه شنبه شب رفتیم خونه مامان بزرگ و بابابزرگ . روز بعد هم خاله عاطفه و کیارش رفتن اهواز. قبل از رفتن ما مادر جون برای کوروش یه تاب خریده بود و اون رو نصب کرده بود روی در. این مدت خیلی با تاب بازی سرگرم شد. من و کوروش تا جمعه 29 شهریور پیش مامان بزرگ موندیم تا باباجون از سفر برگشت و.... شنبه هم با مادر جون وخاله نگار حرکت کردیم به سمت تهران. این دوازده روزی که مادر جون پیش ما بود خیلی به ما خوش گذشت. دیروز (جمعه )مادر جون برگشت خونه و ما بعد از مدتها باهم بودن تنها شدیم. امروز که بیدار شدم فکر کردم مامان جون میز صبحانه رو آماده کرده ولی یادم اومد که دیگه اینجا نیست.
این قدر این نون رو این ور و اون ور کرد که رفت توی چشم راستش
انگار این پسر تاحالا نون نخورده بود...
کوروش در مهمانی خونه خانم هوشیار
دندون های نیش پایین پسرگلم این ماه (توی هجده ماهگیش ) رشد کرده
مبارک باشه عزیز دل مامان
این هم کیارش پسر خاله کوروش با سیاوش مفیدی که خیلی دوستش داره