کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 14 روز سن داره

یکی یک دونه مامان و بابا

4شنبه ، شب عید غدیر

1392/8/2 2:14
نویسنده : آزاده
156 بازدید
اشتراک گذاری

امروز با کوروش رفتیم مهمونی . صبح زود بیدار شد. خدا رو شکر خیلی اذیت نکردچون خوابش میومد و توی مهمونی هم موقع نهار خوابید.خواب 

شب هم خوب خوابید. ولی من خوابم نمیبره .یه فیلم تماشا کردم. قبل از اون هم برنامه مشاعره بود . یه بیت از سعدی خوند که قبلا دوران تحصیلی حفظش کرده بودم و بعضی وقت ها زمزمه اش میکنم:

از در درآمدی و من از خود به درشدم   گویی کز این جهان به جهان دگر شدم
گوشم به راه تا که خبر می‌دهد ز دوست   صاحب خبر بیامد و من بی‌خبر شدم
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب   مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق   ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست   چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم   از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت   کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان   مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم
او را خود التفات نبودي به صید من   من خویشتن اسیر کمند نظر شدم
گویند روی سرخ تو سعدی كه زرد کرد   اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم

پسرم خوابیده ، چند ساعته خوابیده . ولی دلم براش تنگ شده

وقتی خوابه دوست دارم بیدار شه.  فراموش می کنم که روز چقدر شیطونی کرده و گفتم ای کاش زودتربخوابه. وقتی  خوابه بوش می کنم  . موهاشو، بدنشو، حتی پتوشو.

کوروش من،بهشت من،گل زندگی من                خدا با لطف آورده تو رو تو سرنوشت من

مامان فدای تو

که این قدر شیرینی
پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان اریا
2 آبان 92 2:42
وای ازاده جون چه عکسهای خوشگلی گذاشتی مرسی خدا براتون نگهش داره
خواب گو
2 آبان 92 7:54
سلام دوست من وبلاگ جالبی دارید. برای شما آرزوی موفقیت دارم.
مامان امیرشایان
2 آبان 92 14:52
همیشه به مهمونی و خوشگذرونی