4شنبه ، شب عید غدیر
امروز با کوروش رفتیم مهمونی . صبح زود بیدار شد. خدا رو شکر خیلی اذیت نکردچون خوابش میومد و توی مهمونی هم موقع نهار خوابید.
شب هم خوب خوابید. ولی من خوابم نمیبره .یه فیلم تماشا کردم. قبل از اون هم برنامه مشاعره بود . یه بیت از سعدی خوند که قبلا دوران تحصیلی حفظش کرده بودم و بعضی وقت ها زمزمه اش میکنم:
از در درآمدی و من از خود به درشدم | گویی کز این جهان به جهان دگر شدم | |
گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست | صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم | |
چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب | مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم | |
گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق | ساکن شود بدیدم و مشتاق تر شدم | |
دستم نداد قوت رفتن به پیش دوست | چندی به پای رفتم و چندی به سر شدم | |
تا رفتنش ببینم و گفتنش بشنوم | از پای تا به سر همه سمع و بصر شدم | |
من چشم از او چگونه توانم نگاه داشت | کاول نظر به دیدن او دیده ور شدم | |
بیزارم از وفای تو یک روز و یک زمان | مجموع اگر نشستم و خرسند اگر شدم | |
او را خود التفات نبودي به صید من | من خویشتن اسیر کمند نظر شدم | |
گویند روی سرخ تو سعدی كه زرد کرد | اکسیر عشق بر مسم افتاد و زر شدم |
پسرم خوابیده ، چند ساعته خوابیده . ولی دلم براش تنگ شده
وقتی خوابه دوست دارم بیدار شه. فراموش می کنم که روز چقدر شیطونی کرده و گفتم ای کاش زودتربخوابه. وقتی خوابه بوش می کنم . موهاشو، بدنشو، حتی پتوشو.
کوروش من،بهشت من،گل زندگی من خدا با لطف آورده تو رو تو سرنوشت من
مامان فدای تو
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی