کوروشکوروش، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

یکی یک دونه مامان و بابا

قصه بی غصه

1392/4/5 11:21
نویسنده : آزاده
146 بازدید
اشتراک گذاری

 پدر بزرگ رفته بودم فروشگاه : یکی  ازاین فروشگاه های بزرگ یک پیرمرد با نوه اش آمده بودخرید .پسر مدام غرغر میکرد .پیرمرد می گفت: آرام باش فرهاد، آرام باش عزیزم، جلوی قفسه خوراکی ها ، پسر خودش را زمین زد و دادو بیداد... پیرمرد گفت: آرام باش فرهاد جان . دیگر چیزی نمانده خرید تمام شود. دم صندوق پسر چرخ دستی را کشید چند تا ازاجناس را روی زمین انداخت، پیرمرد باز گفت : آرام باش فرهاد

آرام ! تمام شد. دیگر داریم می رویم بیرون!

من بسیار تعجب کرده بودم. بیرون رفتیم وبه او گفتم اقا شما خیلی صبور هستید. نوه ات این همه اذیت کرد فقط به او گفتی آرام باش فرهاد!

پیرمرد قیافه ای ناراحت مرا نگاه کرد و گفت: عزیزم ، فرهاد اسم من است ، او اسمش سیامک است!

                                           

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)