4شنبه ، شب عید غدیر
امروز با کوروش رفتیم مهمونی . صبح زود بیدار شد. خدا رو شکر خیلی اذیت نکردچون خوابش میومد و توی مهمونی هم موقع نهار خوابید. شب هم خوب خوابید. ولی من خوابم نمیبره .یه فیلم تماشا کردم. قبل از اون هم برنامه مشاعره بود . یه بیت از سعدی خوند که قبلا دوران تحصیلی حفظش کرده بودم و بعضی وقت ها زمزمه اش میکنم: از در درآمدی و من از خود به درشدم گویی کز این جهان به جهان دگر شدم گوشم به راه تا که خبر میدهد ز دوست صاحب خبر بیامد و من بیخبر شدم چون شبنم اوفتاده بدم پیش آفتاب مهرم به جان رسید و به عیوق برشدم گفتم ببینمش مگرم درد اشتیاق ساکن شود بدیدم و ...
نویسنده :
آزاده
2:14